دلنوشته های خودم








کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

وایییییییییی خدا دارم دیوووونه میشم.من اینهمه مدت عاشق کی بودم.یه اشغال.یه عوضی.ینی همش هوس بوده.غیر ممکنه.

فکرش داره دیوونم میکنه.میخوامش ولی اون باکاراش باحرفاش بهم فهموند براش ارزش ندارم.باکاراش بهم گف دوسم نداره.

کاش بشه فراموشش کنم.حیف...کاش میفهمید چقد دوسش دارم.کاش میفهمید بقیه دارن بهمون حسودی میکنن.کاش میدونست حاضرن هرکاری کنن تا ازهم جداشیم کاش باورش میشد پشت سرم هرچی گفتن دروغه.کاش مییدونس پشت سره اونم خیلی چیزامیگن.کاش میفهمیددددددددددد چقد دشمن داره.من براش همه کارکردم.هرکاری ک میتونستم و میشد براش انجام دادم
.هیچی ازش نخواستم.هیچی....باورم نمیشه دوسم نداشته ینی همه اون نگاهاش همه اون لبخنداش همه اون حرفاش همه اون لحظه ها.......همش دروغ....همش کشک....همه میگن اون بدردمن نمیخوره..ولی دوسش دارم...عاشقشممممممم.....هیچکس نمیفهمه.نمیتونم باورکنم....همیشه اهنگ میزاش برام میگف حرفای دلمه....الان ک فک میکنم اگ بهم میگف همش هوسه سنگین تربود تا بااحساسم بازی کنه.همه حرفاش همه اون لحظه ها تومخمه.

کاش یروزی بیاد اینجا ببینه حرف دلم چیبوده.دلم میخواد  بزنم تودهنش بگم توفقط یه خودشیفته ی ازخودراضیی پرادعایی.اون موقع که اونجوری کتکم میزد دهنموبستم هیچی نگفتم بخاطره غرورم .ولی بعدا غرورموشکوندم ب عشق اون.بخاطره اون بهش گفتم ک بدون اون نابود میشم بهش گفتم بدون اون میمیرم ولی اون اشغال فقط ازم نقطه ضعف گرف.اون به من میگه پشیمون میشی.ولی من حاضرم سره زندگیم شرط ببندم که کله دنیاروبگردی مث من پیدانمیکنی ک باهات بسازه.پشیمون میشی.من از خودموغرورم گذشتم فقط ب عشق تو.ولی توچی؟؟؟؟؟؟

توفقط عشقو تو خودکشی میبینی فقط عشقو تو تیغوخط انداختن روبدن میبینی.

فقط عشقو ب رابطه داشتنو تن دادن میدونی.من ترسوام من اونقدری اراده ندارم ک همچین کارایی کنم میترسم.ولی اگه تو عاشق بودی همچین چیزایییییییی ازم نمیخواستی.

فقط ازخدامیخوام چشماتو بازکنه که دوروبرتو بتونی خوب ببینی.حیف من.لیاقت توئه اشغال همون دخترایین که بتیغنتو ولت کنن.من پات وایسادم....به همین شبای عزیز قسم نمیبخشمت بایدتاوان تمومه اشکاموبدی.چون دلمو دادم بهت وتو اونو شکوندی.بایدتاوان دل شکستموبدی.

اونقدرازت ناراحتم که ازخدامیخام تاوان بغضایی که قورت دادم  اشکایی ک ریختم دلی که راحت شکوندی و همه دروغایی ک بهم گفتیولحظه لحظه عمری ک باتو حروم کردمو ازت بگیره.ازت به خدا شکایت میگنم.باید بدترین بلاهاسرت بیاد.

یکاری کردی سنگدل شدم.نمیگم دگ دوست ندارم.دارم ولی باید بخودم بقبولونم ک تو دروغی توفقط ی وابستگی هستی همین.باید تورو یه اشغالو فراموش کنم.


نوشته شده در سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:47 توسط شيوا|




مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com